دلتنگی
شبها به یاد او به دره شتافتم
آنجا صدای پای صخره ها نیافتم
از گل اثر نبود
بهاران مرده اند
دریا میگریست
محزون مینمود درختان کاج و بید
شر شر جویبار
دیگر لذتی نداشت
آهنگ بانگ نی دیگر عظتمی نداشت
هر سو شتافتم
او را نیافتم
در روی مهتاب
او جلوه مینمود
سویش شتافتم
گفتم بیا که غم
اندوه و هم الم
دیوانه میکند
این مرد را که در ره تو جان میدهد
لبخند نمود و رفت
مهتاب رفته بود
من منتظر شام بودم
او رفته بود
سیاهی بود و من


آرین پور 16/11/1386 خورشیدی شهر جلال آباد